.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۸۴→
محراب و متین و ارسلانم روبروش نشسته بودن وبرای اینکه ازاون حالت درش بیارن،مسخره بازی درمیاوردن.محراب جوک تعریف می کردو ارسلان و متینم جو می دادن وهی می خندیدن وبرای پارسا شکلک درمیاوردن.
محراب بامسخره بازی شروع کردبه خوندن:
آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخمات و وا کن
آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی یه نیگا به ماکن...
پارسا باعصبانیت روبه محراب گفت:محراب حالم خوش نیست می فهمی؟!ببند دهنت و.
محراب اخمی کردوگفت:منه خروبگوکه می خواستم ازاین افسردگی درت بیارم!اصلا خوبی به تونیومده.
پارسا عصبی ازجاش بلندشدوگفت:یه کلمه دیگه زر زر کنی،دیگه نمی فهمم چیکارمی کنما محراب!!
محرابم عصبی ازجاش بلندشدوباداد گفت:بیاببینم چه غلطی می خوای بکنی؟
بااین حرف محراب،پارسا به سمتش حمله ورشد.یه دونه محکم خوابوند دَمِ گوش محراب!
محراب وحشیانه به سمت پارسا رفت وبه سمت دیوارهُلش داد.خلاصه یه شیرتوشیری بود!هی این می زدهی اون!!!
ارسلان ومتینم سعی می کردن که این دوتارو ازهم جداکنن.ارسلان پارسا رو گرفته بود ومتین محرابو.
پارسا روبه ارسلان دادزد:
- ولم کن ارسلان!ولم کن برم حال این پسره رو سرجاش بیارم.
محراب به سمت پارسا حمله ورشداما متین جلوش و گرفت محراب بلندتراز پارسا دادزد:
- بیاببینم چه غلطی می خوای بکنی بزغاله؟
محراب که این حرف وزد،پارسا آتیشی شد وبه سمتش خیز برداشت.ارسلان مانعش شد وروبه محراب گفت:دهنت و ببند محراب.
وروبه پارسا ادامه داد:چته تو؟!سگ شدی؟خیرسرمون می خواستیم حال وهوات عوض شه!چراعین سگ پاچه می گیری نفله؟
پارسا دادزد:من اگه نخوام ازاین حال وهوابیام بیرون باید کدوم خری و ببینم؟!هان؟
دستای ارسلان و باعصبانیت کنار زد.ارسلان محمکتراز قبل گرفتش و داد زد:دست به محراب زدی نزدیا پارسا!
پارسا پوزخندی زدوگفت:نترس!(به محراب اشاره کردوادامه داد:)من بااین دیوونه هیچ کاری ندارم.فقط می خوام برم گورم وگم کنم.
متین که تااون لحظه ساکت بود،گفت:کجامی خوای بری؟
پارسا دستای ارسلان و پس زدوبه سمت صندلیش رفت.روبه متین گفت:قبرستون!
وکلاسورش و برداشت.داشت ازکنار ارسلان ردمی شدکه ارسلان بازوش و گرفت.پارسا عصبی به سمت ارسلان برگشت وگفت:ولم کن عوضی!بذاربه درد خودم بمیرم.
ارسلان باتعجب به پارسا خیره شده بود.انگار می خواست یه چیزی بگه.لباش تکون خوردن اماصدایی ازشون درنیومد!!!کم کم حلقه دستش دور بازوی پارسا شل شد.
پارسام روش و از ارسلان برگردوند وبه سمت در رفت.تمام بچه هایی که توکلاس بودن،باتعجب وناباوری به اون چارتا خیره شده بودن.سابقه نداشت ایناکه انقدرباهم خوب بودن،اینجوری به پروپای هم بپیچن!
محراب بامسخره بازی شروع کردبه خوندن:
آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخمات و وا کن
آی جیگیلی جیگیلی جیگیلی جیگیلی یه نیگا به ماکن...
پارسا باعصبانیت روبه محراب گفت:محراب حالم خوش نیست می فهمی؟!ببند دهنت و.
محراب اخمی کردوگفت:منه خروبگوکه می خواستم ازاین افسردگی درت بیارم!اصلا خوبی به تونیومده.
پارسا عصبی ازجاش بلندشدوگفت:یه کلمه دیگه زر زر کنی،دیگه نمی فهمم چیکارمی کنما محراب!!
محرابم عصبی ازجاش بلندشدوباداد گفت:بیاببینم چه غلطی می خوای بکنی؟
بااین حرف محراب،پارسا به سمتش حمله ورشد.یه دونه محکم خوابوند دَمِ گوش محراب!
محراب وحشیانه به سمت پارسا رفت وبه سمت دیوارهُلش داد.خلاصه یه شیرتوشیری بود!هی این می زدهی اون!!!
ارسلان ومتینم سعی می کردن که این دوتارو ازهم جداکنن.ارسلان پارسا رو گرفته بود ومتین محرابو.
پارسا روبه ارسلان دادزد:
- ولم کن ارسلان!ولم کن برم حال این پسره رو سرجاش بیارم.
محراب به سمت پارسا حمله ورشداما متین جلوش و گرفت محراب بلندتراز پارسا دادزد:
- بیاببینم چه غلطی می خوای بکنی بزغاله؟
محراب که این حرف وزد،پارسا آتیشی شد وبه سمتش خیز برداشت.ارسلان مانعش شد وروبه محراب گفت:دهنت و ببند محراب.
وروبه پارسا ادامه داد:چته تو؟!سگ شدی؟خیرسرمون می خواستیم حال وهوات عوض شه!چراعین سگ پاچه می گیری نفله؟
پارسا دادزد:من اگه نخوام ازاین حال وهوابیام بیرون باید کدوم خری و ببینم؟!هان؟
دستای ارسلان و باعصبانیت کنار زد.ارسلان محمکتراز قبل گرفتش و داد زد:دست به محراب زدی نزدیا پارسا!
پارسا پوزخندی زدوگفت:نترس!(به محراب اشاره کردوادامه داد:)من بااین دیوونه هیچ کاری ندارم.فقط می خوام برم گورم وگم کنم.
متین که تااون لحظه ساکت بود،گفت:کجامی خوای بری؟
پارسا دستای ارسلان و پس زدوبه سمت صندلیش رفت.روبه متین گفت:قبرستون!
وکلاسورش و برداشت.داشت ازکنار ارسلان ردمی شدکه ارسلان بازوش و گرفت.پارسا عصبی به سمت ارسلان برگشت وگفت:ولم کن عوضی!بذاربه درد خودم بمیرم.
ارسلان باتعجب به پارسا خیره شده بود.انگار می خواست یه چیزی بگه.لباش تکون خوردن اماصدایی ازشون درنیومد!!!کم کم حلقه دستش دور بازوی پارسا شل شد.
پارسام روش و از ارسلان برگردوند وبه سمت در رفت.تمام بچه هایی که توکلاس بودن،باتعجب وناباوری به اون چارتا خیره شده بودن.سابقه نداشت ایناکه انقدرباهم خوب بودن،اینجوری به پروپای هم بپیچن!
۱۹.۰k
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.